بسم الله الرحمن الرحیم
آمدم حسینیه محله خودمان.
بچه های دیروز ، مردان امروز شدند و یکی دو بچه هم بدست گرفته اند.نگاهی به اطراف انداختم و به ناگاه یاد گذشته افتادم. یاد حسینعلی.
حسینعلی رفیق دوران بچگی و دبستان من بود. اون وقتها موقع محرم سر از پا نمی شناخت و برای سیاهی زدن بی صبرانه منتظر بود. وقتی هم که سیاهی زدن شروع میشد همه کارهای سخت را داوطلبانه قبول می کرد و بعد هم صورتش از خوشحالی نور می داد.
بعدها که بزرگتر شدیم و کلاس سوم راهنمائی بودیم حرفش شده بود جبهه و جنگ و شهادت. یه روز اومد و گفت: دیشب اسممو بسیج نوشتم .
من نفهمیدم چرا اینکار رو کرده و هدفش چیه. چند ماه بعد که رفت جبهه فهمیدم واسه چی رفت بسیج ثبت نام کرد.
چند ماه نشد که یه روز تویوتای سپاه با بلندگوی پشتش توی شهر اعلام می کرد: بسم رب الشهدا و الصدیقین ، اهالی محترم شهر توجه فرمائید، پیکر پاک شهید حسینعلی حسینی رأس ساعت 9 صبح از مقابل مسجد جامع شهر بطرف گلزار شهدا تشییع میشود از ...
وقتی شنیدم ماتم برد و دقایقی حرفی از من در نمی اومد. یاد محرم و سیاهی و عزاداری های خالصانه اش می افتادم که از حالات حسینعلی غم عزای امام حسین علیه السلام به دل ما هم رخنه می کرد. یاد اون روزی افتادم که از بازار شهر تا محله ما سبد سنگین پیر زنی را گرفت و جلوی درب خونه پیرزن گذاشت زمین. یاد دعوائی افتادم که رفت وسط آن دو نفر غریبه تا از هم جداشان کند که یه مشت محکم پای چشم زیبایش نشست. یاد نگاه مهربونش افتادم که هیچ وقت بدنبال ناموس دیگران نیافتاد. یاد دل پاکش که کینه هیچ کسی را نداشت و از کسی بد نمی گفت.
حسینعلی رفت. با شهادت رفت و به سالار شهیدان پیوست. حسینعلی شهید گمنام نیست ولی گمنام است. چراکه دیگر کمتر کسی او را و امثال او را می شناسد و یادش هست که باید مثل او شد.
باید بذر مرام حسینعلی ها را کاشت و نهالستانی بپا کرد و اگر دیر شود کویر بی آب و علف همه جا را فتح خواهد کرد.
کلمات کلیدی :
شهید گمنام